چند صباحی ـست که هر 32 حرف الفبـا ، یک گوشه از ذهن مشوشم را گرفـته ...
در نهـایت میشود پراکنده نوشتـن ـها !
چند خطی چسبیده شد به صفحه اینستاگرام شاید / چند خطی لابلای کلاسور جا ماند.
برگهایِ دفترم ، دلتنگِ " سخت در آغوش کشیدنِ واژگان " ماندند و تشنه یِ انگشتانِ من - که رویِ آنها برقصد.
اکنون مینویسم. میبوسند ، آخرین بندِ انگشتانم ، کلماتِ کیبرد را.
از :
+ بهت زده ماندم وقتـی نوشته یِ رویِ یکی از برگهایِ کلاسورم را خواندمـ. گویی همین دیروز قلم در دست مینوشتم و
غمگین بودم ... غمگین بودم ... اما تاریخ میگفـت این نوشته برایِ یک ماهِ پیش است ...
یک ماه گذشت؟ آیا واقعا ... ؟ این عمر بود که گذشت ... که تغییری در حالِ خویشتن ندیدم از بابت آن غمِ دیرینه.
بیاد می آورم نوشته ای را از روزبه معین که میگفت
" وقتی جایِ پشه را می خارونی ، هم حال میده ، هم درد میگیره و هم جاش میمونه! "
حالا قصه این حرف ناگفته ، شد جایِ نیش پشه رویِ زندگی ام. جایش ماند ...
+ روزهایی که گذشـت را گذاشتم پایِ صبوری خدا ، برای اینکه ببیـند ، در پاسخ به رفاقت هایش ، انیس و مونس بودن هایش
هنوز هم دخترِ اعتماد کردن به او هستم یا نه!! در میانه ی گرمایِ آفتابِ تابستان که با درس و مدرسه طعم دار شده بود ،
این کلاف پیچیده خانوادگی هم رویِ دستانمان مـاند ... وَ صبر کردیم! اعتماد کردیم! باور کردیم!
و شنیده شدیم! بیشتر از هر زمان دیگر شنیده شدیم ، بیشتر از هربار دیگری دستگیرمان شد ...
" یا انیس من لا انیس له ... یا رفیق من لا رفیق له " *:
خواستمـ بگویم ، در میان روزهایی که گاه با غم گذشت و گاه با شادی. روزهایی را دلتنگ شدیم و روزهایی را بلند بلند خندیدیم ،
روزهایی وقتِ سر خاراندن و نوشتن لحظه هایی - نابِ ناب - در برگ دفترم را نداشتم.
در پس زمینه یِ تمام این حس ها ، آرامش بود و آرامش ... خلوص بود و رفتن به سویِ کمال ...
رفیقی بود که بودنش را دوباره و دوباره ثابت کرد.
خواستم بگویم ، بعد از تمامِ اینروزها ، چیزهایِ کوچکی را در دل لمس کردم که تخلیه یِ روانی بود!
چیزهایِ کوچک مثل شنیدن یک آهنگِ دلنواز بعد از ماه ها! یا دیدن کارتون " بابا لنگ دراز " ...
چیزهایِ کوچک ، ناب ، نوستالژیک (:
خواستم بگویم ، زندگی سخت بود و هست! اما کشیدن لبخندهایِ کوچک در ژرفایِ سختی ها ، آسان بود.
بستن درِ روح و روان بهـ هرچـه که آزار میرساند و لحظاتی ، آرامش میان خود و خدا را به انگشت لمس کردن و
عطر خوبِ قدم زدن هایِ آزادانه را به بینی شنیدن !